خانه عناوین مطالب تماس با من

پرتقال

پرتقال

درباره من

من آزاده ۲۶ سال دارم. ادامه...

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • شعری از ه.ر
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • بهمن 1385 1
  • مهر 1385 2
  • مرداد 1385 1
  • تیر 1385 1
  • خرداد 1385 1
  • فروردین 1385 1
  • اسفند 1384 1
  • مهر 1384 2
  • شهریور 1384 1
  • تیر 1384 1
  • اردیبهشت 1384 2
  • بهمن 1383 1
  • آذر 1383 3
  • آبان 1383 6
  • مهر 1383 4
  • شهریور 1383 12
  • مرداد 1383 9
  • تیر 1383 8
  • خرداد 1383 5
  • اسفند 1382 1
  • بهمن 1382 1
  • آذر 1382 1
  • مهر 1382 2
  • شهریور 1382 8
  • مرداد 1382 6

آمار : 26819 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 23:36
    چقدر دلم برای اینجا تنگ شده.چقدر دلم برای همه چیز تنگ شده.چقدر دلم سفر می خواد...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 17:54
    اون:هنوز نه، من:هنوز نه... اون:پس کی؟ من:نمی دونم.. اون:چرا نمی دونی؟ من:باور کن که خودمم نمی دونم که چرا نمی دونم...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 17:53
    چه کنم که عشق زندگیم را از صدها جهت ژرفا یخشید‍‍، اما یهتر نوشتن را هنوز به من نیاموخته است...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 14:06
    من می خوام تصمیم بگیرم..
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 11 تیر‌ماه سال 1385 21:34
    پنداری این فقط تو بودی که...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 22:18
    دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ، نهفته است حقیقت تو و من "مارگوت بیگل به ترجمه احمد شاملو"
  • [ بدون عنوان ] جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1385 13:22
    دوست دارم این تعطیلات زودتر تموم شه !
  • شعری از ه.ر جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 10:19
    لحظهء رفتن تو دل من سخت گرفت چشمم آن لحظه دگر شوخ نبود خیره بر دیدهء سوزان تو ماند خیره بر دست قشنگ تو که لاقید خداحافظ گفت قلب من نرم قدمهای ترا تا دم درگاه وداع، تلخ شمرد شهر نارنج وبهار تو به جانم پژمرد دلم از من پرسید شاید عاشق شده ای شاید این صورت بی پردهء توست شاید او می داند که تو هم گیر و اسیر دل و درگیر تفأل...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 14:58
    نمیخواستم اینقدر تلخ و بی حوصله بنویسم، نمیخواستم از تنهایی، از دلتنگی بنویسم، ولی گاهی کلمات بی توجه به من، به حس بودنم، به خواستم جلوی چشمانم نقش می بندند
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 17:13
    گاهی لازم نیست که پیچیده باشیم، پیچیده زندگی کنیم و این پیچیدگی ها را به هم نشان دهیم، گاهی فقط کمی ساده بودن، ساده زیستن، ساده حرف زدن و یا ساده درد دل کردن کافیست.
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 12:00
    اون حواسش نبود اما من دیدمش......... مثل همیشه فقط اینبار ماشینش عوض شده بود.پشت یه ۲۰۶ نوک مدادی بود ! اگه تندی سرمو برنگردونده بودم باهاش چشم تو چشم می شدم ! راستی چرا خواستم نگاهم به نگاهش نخوره ؟!
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1384 14:07
    وباید آغوشی به بزرگی درختان پیر داشت تا بتوان همه آنها را که دوست می داریم، درآغوش بکشیم . من ، چشمان را می بندم و دستانم را باز می کنم، باد می آید،در باد چشمانم را می بندم، باد مرا بالا می برد...انگار آغوشم هم بزرگ می شود، آن بالا حالا می توانم همه را درآغوش بکشم. مرسی خدا.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1384 14:34
    به همین راحتی به سادگی یک دکمه یک حذف و یک فراموشی ساده من بودن سخت است برای من همیشه پاک می شود اما هر از گاهی میتابم از لا به لای این نوشته های رنگ رنگ این روز ها فقط نوشته هایی که پاک میشوند فقط آنها که پاک میشوند حرف دل مرا میزنند
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 10:58
    اینجا دور از همه آدمکهای دنیا ............... من از من متولد خواهد شد !!
  • [ بدون عنوان ] شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1383 11:48
    حقیقت یک آبکش پلاستیکی می‌خواهم این نان خشکی‌ها پس کجا رفته اند؟ پیش چشمان گرد ماهی‌ها حرف‌هایت را باید لب حوض آبکش کنم شاید حقیقت از سوراخ‌ها نگذرد.
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1383 12:49
    چراغ های رابطه تاریکند...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1383 20:58
    پرتقاله فقط داره می چرخه !! هی داره می چرخه. می چرخه. می چرخه. می چرخه.
  • [ بدون عنوان ] جمعه 6 آذر‌ماه سال 1383 19:43
    شب – زمستون – بهمن 78 – کلاس کنکور – دلهره – ستارخان – کودکی – سرما – ژاکت رنگی – وسوسه – هیجان – تصمیم – رفتن – گرما – شوق – خانه - درس – فکر – وسوسه – تلفن – هیجان – دیدار – سورنتو – تویوتا – مهربونی – پسرای باوفا – دخترای بی معرفت – سحر – شرط – قول – توانیر – بیمارستان دی – بستنی – دیدار – دیدار – دیدار – هیجان –...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1383 19:43
    خسته ام !
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1383 13:12
    به دنیایی که مردانش عصا از کور می دزدند من از ناباوری آنجا محبت جستجو کردم عزیزم مهربانی و وفا را از درخت آموز که حتی سایه از هیزم شکن هم بر نمی دارد
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1383 13:04
    کلاغ پر گنجشک پر آدمکم پر
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 10 آبان‌ماه سال 1383 13:15
    این دخترا بدجوری وسوسه انداختن به جونم که برم عضو گلد کویست !!!!!!!!!!!!!
  • [ بدون عنوان ] شنبه 9 آبان‌ماه سال 1383 21:41
    سلام وبلاگ جونم ! ببخشید که اینقدر دیر به دیر آپ دیتت می کنم.......... همش تقصیر این کامپیوترس.هی بازی در میاره. از این به بعد زود زود میام سراغت.خودت که می دونی آخه من به جز تو حرفامو با کی می تونم در میون بذارم؟ یه دنیا دوست دارم .
  • [ بدون عنوان ] شنبه 2 آبان‌ماه سال 1383 15:04
    هر وبلاگی رو که می خونی یه حس عجیبی بهت دست می ده !یه حسی که فقط مال همون وبلاگه. آدم حس میکنه حرف همه وبلاگا حرف دل خودشه.انگار هر کدوم از غم وغصه ها و شادی بازیا واحساسات و عواطف آدم جمع شدن توی دل هر کدوم از وبلاگا یا بهتره بگم توی دل آدما. شایدم توی فکر آدما.فکر کنم دل همون فکر باشه.البته نمیشه این جمله رو تعمیمش...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1383 11:21
    این اورکاتم بعضی وقتا بدجوری حال آدمو می گیره ها !!!!!!!!!!!!!!!!!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1383 17:58
    خرمالوهای خانه پاییزی شده اند.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1383 16:29
    دیده‌ای چه‌طور دلتنگی می‌آید و می‌نشیند گوشه‌ی دل آدم؟ دیده‌ای؟ پاورچین پاورچین می‌آید، ولی اگر گوش‌هایت را خوب تیز کنی صدای خرد شدن برگ‌های پاییزی را زیر پایش می‌شنوی. تا به حال به صدای پای دلتنگی گوش داده‌ای؟ دیده‌ای چه‌طور ساکت و آرام می‌آید و یک گوشه می‌نشیند. دیده‌ای؟ همان‌طور ساکت می‌نشیند یک گوشه‌ی تاریک و...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 18 مهر‌ماه سال 1383 15:14
    سلام!
  • [ بدون عنوان ] شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1383 16:27
    چند روز بیشتر به پایان تعطیلات باقی نمونده،با اینکه مدت تعطیلات برای من کمتر از دو ماه بود ولی خوشحالم از اینکه بالاخره داره تموم میشه. از فکر اینکه سه شنبه باید صبح به اون زودی از خواب بیدار شم یه کم وحشت میکنم یه کم ناراحت میشم یه کمم خوشحال.وحشت از اینکه توی این مدت کوتاه خیلی تنبل شدم و این صبح زود بیدار شدنا تا...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1383 16:47
    باورم نمیشه که هنوزم آدمایی به این خوبی وجود خارجی دارن. خیلی بی حسم.خدایا داری منو کجا می بری؟
  • 81
  • صفحه 1
  • 2
  • 3