شبه،دلم گرفته

اون روزایی که تنها می رم خونه، با مهناز نمی رم،از میدون ونک می رم،با مترو نمی رم،دلم خیلی می گیره !

از دانشکده تا شهر کتابو پیاده  رفتن به بهونه خرید کتابی که می دونی هنوز نیوردنش.می دونیا اما بازم می ری.

 

نیلوفر باهام نیومد،گفت می خواد بره خونه،با من نیومد.اما من دیدمش .توی میدون ونک دیدمش.یه جوری شدم،

سریع سرمو انداختم پایینو رد شدم .انگاری من بودم که نباید دیده می شدم !

دوست ندارم هیچ وقت با یه جفت چشمی روبرو شم که دارن خجالت می کشن،که دارن فرار می کنن.که تحمل نگاهمو نداشته باشن.

 

یه جورایی دلم گرفت،امروز همه آدما دوتا دوتا بودن !میدون ونک شلوغ بود،خیلی هم شلوغ بود. مثل همیشه پر ماشین،پر صدا،

پر حرکت. همه دوتا بودن.همه همه به جز من !فقط انگار من تنها بودم.

توی ماشین که نشستم یه دونه از این دوتاییا نشستن جلو و یه جفت دیگه هم نشستن عقب بغل دست من!

دوتا جلوییا یه جوری نشسته بودن پیش هم  انگار سالهای زیادی از هم دور بوده باشن و حالا بخوان تلافی این سالهای از دست رفته رو در بیارن!خوراک این فیلمای عروسی!فقط کافی بود  یه دونه از این آهنگای رمانتیک روش بذاری ،دوتا دونه کبوترم

از اینور اونور صحنه پر بدی بیان تو !

حالا بشنوید از کبوتر عقبیا که تو دعوای بق بقوشون نزدیک بود یه گوشه از پرشون به منم بگیره !

خندم گرفته بود!چفدر ازشون دور بودم.

با خودم گفتم نکنه این دوتاییا همون قطعه های گمشده و دایره هایی باشن که شل سیلور استاین ازشون گفته ،اگه اینطوری باشه پس من کجای داستانم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

خونه که رسیدم هیچ کس نبود.

دلم خواست یه لحظه کوتاه دوتا بشم، به آدمک زنگ زدم.

فقط بوق آزاد………………………………

بازم زنگ زدم.اینبارم صدای ضبط شدش بود که ازم می خواست براش پیغام بذارم.اما من که براش پیغامی نداشتم، من فقط می خواستم یه لحظه دوتایی بشم،

همین !